شاید شروعی جدید

و حالا بعد از سالها من دوباره به وبلاگ قدیمی نگاه میکنم و خاطرات قدیم مرور میشه همه چیز از هشت سال پیش که آخرین پست را گذاشتم تغییر کرده ...

من و ندا در کنار هم خوشحالیم و خدا یک سگ کوچولو بهمون داده اسمش رو من گذاشتم نیچه الان یک سالشه .... خونه کوچیک به بزگتر تو همون ساختمان تغییر پیدا کرده و با کلی ذوق و شوق تقریبا چهار سال پیش آمادش کردیم و در کنار هم خوشحالیم....

خوب اتفاقات ناراحت کننده هم این چند سال کم نبوده مامانم قشنگم از دنیا رفت الهام و همسرش از هم جدا شدن و الان رایان و الهام تو واحد کناری خودشون کنار ساختمان ما هستند البته اونها هم یه هاپو دارن اسمش توپری هستش ....

امید و دو تا بچه و المیرا تو کانادا و آرش هم از آمریکا رفت کانادا البته همسرش هم اونجاست ولی دیگه خیلی وقته دور هم جمع نشدیم مامان ندا الزایمر گرفته و ندا خدا یرش بده خیلی کمکش میکنه البته بابا و مهدی و حسین هم هستند.

من و ندا هم دیگه حسابی ورزش میکنیم صبحهای زود میریم دریاچه و رانینگ و بعدش صبحانه میخوریم و هر کدوم میریم سر کار ...

البت اینم بگم کار کردن ها هم خیلی فرق کرده من صبح کار شدم و الان چهار ساله مدیرم تایم دست خودم هست و پنجشنبه جمعه تعطیلم ندا هم دو روز حضوری و یک روز از خونه کار میکنه به قول ندا با داریم دوره پیش بازنشستگی رو میگذرونیم ..... دوران خوبیه ....

سعی میکنم بازم بیام و بنویسم هر چند شبکه های اجتماعی جای همه چی رو گرفته ......

سلام 

هر از چند گاهی دیگه اینجا سر میزنم اخه دیگه انقدر شبکه های مجازی برای ثبت خاطره هست که به وبلاگ نمیرسه .......

ساله 95 تا اینجا خیلی خوب بوده ارش که یه یک سالی داره میشه که آمرکاست اوضاش  خوبه خدارو شکر تابستون رفتیم آنتالیا هتل کرملین   ....... البته چه انتالیایی از این هواپیما به اون هواپیما بدو بدو تو فرودگاهها آخرش هم تو هواپیما سوم به دلیل شک به هواپیما برای حملات خرابکارانه یه فرودگاه نظامی نشستیم چه توهمی زده بودیم ولی خدا روشکر با اینکه هواپیما بعدش رو از دست دادیم به همون موقع پیاده شدن بلیط مجدد دادن باورم نمیشد .......

ولی در کل انتالیا خیلی خوش بودیم   

رایان الان نزدیک دوسالو نیمشه و خیلی ماهه ..... ما عاشقیم .... مامانم شده عشقش رایان ....... 

خداوندا شکر از همه نعمتهات که بر ما تمام کردی امیدوارم لیاقت خرج در راهت را هم بما بدهی  دوست دارم خدا و شکر شکر شکر و هزاران شکر از همه چی سلامتی خانواده کار و بالاخص همسر عزیزم ندا .......

ترکیه بودیم 

بله اولین سفر خارج کشور دو نفره چه لذتی داشت همه چیز برامون جدید بود .

هواپیما به خاطر برف تاخیر داشت چهار روز اونجا بودیم هتل لارس پارک عالی بود استخر هم داشت دو تایی شنا کردیم ... اکواریوم استانبول رفتیم که خیلی زیبا بود .... خیابون استقلالم که نگوووووووو همه چیز عال ولی اگه یه ذره هوا گرمتر بود بیشتر خوش میگذشت جزیره پرنسسها و بیوک ادا و تنگه بسفر همه عالی بودن ..... 

 

خدایا شکرت به ما خیلی لطف داری ممنون نعمتهات 

بقیه داستان امثال تا امروز اینه که مامانم رفته کانادا پیش امید چون یه نوه دیگه به خانواده اضافه شده به نام میلان الان سه تا نوه داریم میلان رایان بامزه و ویونا که دیگه الان هفت سالشه .......

کلی تغییرات تو خونمون دادیم دکور و تعمیرات مبل تغییر کف خونه به پارکت که به نظرم همشون لازمه بعد از شش سال زندگی و شاید باورتون نشه الان بیشتر از هر موقع ندا رو دوست دارم....

خوب چطوره تا اونجا که یادم بیاد ماجراهای این یک سال رو بگم .....

اول اینکه متاسفنه یا شایدم حکمتی ما بچه دار نشدیم  که البته خیلی ناراحت نیستم چون شرایط جامعه اصلا برای بچه مناسب نیست .

یه اتفاق خوب سربازیم رو با مشمولان غایب خریدم خوب شد که دولت کمبود بودجه داشت و ما راحت شدیم ........ بالاخره میریم سفره خارجه    

 سلام دو ساله به وبلاگمون سر نزدم ....... واوووووووو باورم نمیشه ............ادم بعضی وقتها یه تصمیماتی میگیره ولی زود یادش میره  

سلامی دوباره

سرما خوردم .. البته فعلا کمی

تو فکرم برم واکسنشو بزنم .... طفلک ندا وقتی من مریضم خیلی ازیت میشه .... خدا به دوران پیریمون رحم کنه

تنیس میریم خوبه خوش میگذره امیدوارم ندا نا امید نشه آخه فکر میکنه چون پولش زیاده .. من از دستش ناراحت میشم .. اما من زمانی ناراحت میشم که ناامید بشه

مامانم رفته کانادا دلم براش تنگه ۲ ماهی میشه رفته ... دو ماه دیگه میاد ....

خدا را شکر

سلام

همسر خوب و زیبا و فهمیده ای دارم که عاشق منه  ...... البته بعضی وقتها سر به سر هم میزاریم که طبیعیه .......

پدر مادرها و خانواده خوبی داریم .........

خونه زیبایی داریم که در فکرمون هم نمیگنجید .......

کار هم هست با مشغولیتهای خودش ......

این همه نعمت را شکر گزار ت و هستم ای خداوند ......

 

زندگی زیباست  و زمان به سرعت میگذرد.

 

سلام

پنجشنبه مهمون داشتيم. مامان ، بابا ، حسين، مهدي و رويا.  شام باقالي پلو با ماهيچه داشتيم، براي اولين بار ميپختم و خيلي عالي شده بود و احسان هم كلي تعريف ميكرد. 

مهدي و رويا براي بار دوم ما رو پيچوندن و گفتند مهدي رفته ماموريت و نيومدن. تازه اونا به ما زنگ نزدن ، من زنگ زدم. خيلي ناراحت شدم. مامان و بابام بيشتر. 

اي بابا

ديروز هم ٥مين كلاس تنيسمون بود و احسان و مربي ميگفتند خيلي خوب بودي.

ها

سلام

ما داریم کلاس تنیس میریم و دیروز هم سومین جلسه کلاسمون بود. اسم مربیمون ، کیوان هستش. تا اینجا خیلی خوب پیشرفت کردیم.احسان هم که خیلی عالی هستش و من کلی از اون عقبترم. منم ژیشرفت داشتم و دیروز تقریبا" میتونستم یکدوم توپها را درست جواب بدم ولی احسان دیدینی بود که خیلی خوب باز میکرد. آفرین آفرین

این هفته فکر کنم صندلی بارهای قشنگمون هم برسه.

زندگی خیلی عالیه و من عاشق شوهرم هستم. امروز تو مسیر شرکت داشتم کلی از خدا به خاطر وجود اون در کنارم تشکر میکردم. دوشتت دارم عزیزم.

راستی احسان جان پس کی تو هم میای تو وبلاگ خاطراتمونو مینویسی؟

ندا